درد بیدرمان
جمعه, ۱۰ تیر ۱۴۰۱، ۰۸:۴۳ ب.ظ
حمیمم، غایتی بر رنجِ این عالم نمیبینم
طبیبی را که دردی را کند مرهم نمیبینم
نزن بیهوده بر هر کوی تا دردی شود درمان
در این دنیایِ غمگین مردِ عاری غم نمیبینم
پناهی بُرد از دردی به دردی مردِ درمان جو
جز این هرگز دوایی بهره درمانم نمیبینم
تو بین این شمع را، استادِ عرفان را، هنرهاییست
ولی یک کارِ مردان را در این همدم نمیبینم
که آتشها گرفتن، لیک دودی سر ندادن را
چه در محراب و خمخانه، چه در همدم نمیبینم
غزل با یادِ آن شیرین سخن، سعدیِ شیرازی
که من اصلا در این دنیا جز او محرم نمیبینم
((قناعت میکنم با درد چون درمان نمییابم
تحمل میکنم با زخم چون مرهم نمیبینم))
مهدی فصیحی رامندی