مرا به مسجد و میخانه هیچ راهی نیست
که این رها شده را هیچ جان پناهی نیست
تو شاهدم دلِ خون در بغل اگر داری
ولی گنه به دلت، قدرِ برگِ کاهی نیست
رواست گر تو گلی خوش شمیم را چینی
در این سرای دنی، باغبان و شاهی نیست
چه خوش گرفت علف، گردِ لالهی تنها
که روی زرد فریب است و عشق خواهی نیست
چگونه راه بَرم این صبای ساکن را
که گفت سویِ خراباتِ دوست راهی نیست
مهدی فصیحی رامندی