بادِ قاصد ساعتی آید که کس بیدار نیست
ماه داند شام را محتاجِ هر گفتار نیست
مژده ده آمد نوایِ بینوایی، رفت بیم
دولتی آمد که تا بینی در آن دیوار نیست
بادِ ساکن رفت و اکنون شاهدم شاهین رساند
جثّه چون یک شیر نر، لیکن در او آزار نیست
بر منافق خوان که شاهینم مرا بیدار کرد
گفت در صحرای مجنون هیچ کس عیار نیست
بذر خوش رو کار، در محراب و خمدان نیست فرق
مستمر در مسجدی لیکن کس از اغیار نیست
از علفها گوش گردان، خارِ تنهایی نزن
((من گلی را دوست میدارم که در گلزار نیست))
شعر میخوانی که چندی مست گردی، لیک من
مست گردم، شعر خوانم این مرا دشوار نیست
مهدی فصیحی رامندی