بالِ شبپرهای عاشق با وصالی پاک سوخت
بال و جان قربان آن روحی که چون بیباک سوخت
درد شیدا، صبر والا، عقل دانا لازم است
با شرابی بهر تسکین صدر هر ادراک سوخت
عشق خالص آدمی را از بدیها پاک کرد
شعله درافتاد و گویی زور هر خاشاک سوخت
گه نمیدانی چه گویی، بغض داری در دعا
چون که با هر سوزِ عشقی، حلق در فتراک سوخت
پس درین جا سجده کن، حرفی نزن، خاموش باش
با دمی در سجده پیشانی ما در خاک سوخت
در نهانسازیِ شیداییِ خود عاجز شدم
((کز شرار شوخ چشمی یک جهان خاشاک سوخت))
محض درمانم طبیبم مرهمی در نسخه کاشت
کز گرانیش، امیدم؛ دانهام در خاک سوخت
مهدی فصیحی رامندی