بادِ قاصد ساعتی آید که کس بیدار نیست
ماه داند شام را محتاجِ هر گفتار نیست
مژده ده آمد نوایِ بینوایی، رفت بیم
دولتی آمد که تا بینی در آن دیوار نیست
بادِ ساکن رفت و اکنون شاهدم شاهین رساند
جثّه چون یک شیر نر، لیکن در او آزار نیست
بر منافق خوان که شاهینم مرا بیدار کرد
گفت در صحرای مجنون هیچ کس عیار نیست
بذر خوش رو کار، در محراب و خمدان نیست فرق
مستمر در مسجدی لیکن کس از اغیار نیست
از علفها گوش گردان، خارِ تنهایی نزن
((من گلی را دوست میدارم که در گلزار نیست))
شعر میخوانی که چندی مست گردی، لیک من
مست گردم، شعر خوانم این مرا دشوار نیست
مهدی فصیحی رامندی
مرا به مسجد و میخانه هیچ راهی نیست
که این رها شده را هیچ جان پناهی نیست
تو شاهدم دلِ خون در بغل اگر داری
ولی گنه به دلت، قدرِ برگِ کاهی نیست
رواست گر تو گلی خوش شمیم را چینی
در این سرای دنی، باغبان و شاهی نیست
چه خوش گرفت علف، گردِ لالهی تنها
که روی زرد فریب است و عشق خواهی نیست
چگونه راه بَرم این صبای ساکن را
که گفت سویِ خراباتِ دوست راهی نیست
مهدی فصیحی رامندی
فرو نه از غریبان، دیدهیِ مستانهیِ خود را
که از امواجِ او گم کرده افسر خانهیِ خود را
تو کوته مو، بری دلهایِ دین ارشادِ تهران هم
شرر شمعی بسوزد قلبِ هر پروانهیِ خود را
نه پا خواهم نه دستی، دست وا کن ای کمر باریک
شهیدان داده هرمز گونهات جانانهیِ خود را
((خموشان را محرک بر سر گفتار آرد
گره کن زلف تا کوته کنم افسانهیِ خود را))
که چون سرچشمه در هر چیز را بر اوجِ آن گفتند
گذاری سرو قامت، لب نهم پیمانهیِ خود را؟
به تابستان زمین از هجرِ خورشیدش عرق ریزد
فراقت آتشم زد پس بده آن لالهی خود را
حمیمم را تو شاعر ساختی با رفتنت، ماهم
تو بازا تا کند آن دم گلستان، لانهیِ خود را
مهدی فصیحی رامندی
توضیح بیت۶ : در تابستان (یک تیر) زمین بیشترین فاصله را از خورشید دارد و در زمستان این فاصله به کمترین حد خود میرسد. برخلاف تصور عموم، پدیدار شدن تابستان و زمستان ربطی به دوری و نزدیکی خورشید نسبت به زمین ندارد. بلکه عوامل دیگری چون موقع جغرافیایی و عمود یا مایل تابیدنِ خورشید دخیل میباشند.