دلِ گل لعل شود گر تو به گلزار آیی
مرغ آواز دهد چون به چمنزار آیی
دلِ من، با همه عشوه که تو در سر داری
صبر ایوب سرآید، تو به گفتار آیی
به جفا عهد و وفا را شکند هر مجنون
گر تو ای سرو دلم، ناز و به رفتار آیی
جمعِ عشاق به میخانه چه گریان آید
پردهها را بدرد، گر تو به دیدار آیی
نقش نیرنگ و چه تزویر زدم بر هر دام
تا که ای دوست تو در بند گرفتار آیی
روی پروانه زدم ذوب شدم از یادت
تا که بیمار شدم، کاش به تیمار آیی
چشم و ابرو، لب و یک قوس کمر با مویت
محض وصلم نه، تو خواهی که به پیکار آیی
یارِ من کی رسد آن روزِ بهاری تا کز
شوقِ آغوش، تو با دیدهی خونبار آیی
لیک دانم که نخواهد رسد آن روزی خوش
دل چرا با دو غزل زجه زنی، زار آیی؟
مهدی فصیحی رامندی
دل گل لعل شود: خون دل خوردن گل