مهدی فصیحی رامندی

منتخب دفتر شعر حمیم

منتخب دفتر شعر حمیم

مهدی فصیحی رامندی

دلم دارد حضوری با خیال یار در خلوت

که تا صبح قیامت در به رویِ یار نگشاید...

صائب تبریزی

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

۲۱ مطلب با موضوع «غزل» ثبت شده است

دلِ گل لعل شود گر تو به گلزار آیی
مرغ آواز دهد چون به چمنزار آیی

دلِ من، با همه عشوه که تو در سر داری
صبر ایوب سرآید، تو به گفتار آیی

به جفا عهد و وفا را شکند هر مجنون
گر تو ای سرو دلم، ناز و به رفتار آیی

جمعِ عشاق به میخانه چه گریان آید
پرده‌ها را بدرد، گر تو به دیدار آیی

نقش نیرنگ و چه تزویر زدم بر هر دام
تا که ای دوست تو در بند گرفتار آیی

روی پروانه زدم ذوب شدم از یادت
تا که بیمار شدم، کاش به تیمار آیی

چشم و ابرو، لب و یک قوس کمر با مویت
محض وصلم نه، تو خواهی که به پیکار آیی

یارِ من کی رسد آن روزِ بهاری تا کز
شوقِ آغوش، تو با دیده‌ی خونبار آیی

لیک دانم که نخواهد رسد آن روزی خوش
دل چرا با دو غزل زجه زنی، زار آیی؟

 

مهدی فصیحی رامندی

 

دل گل لعل شود: خون دل خوردن گل

دل من

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۰۱ ، ۱۸:۳۸

امواج سویِ قایقِ هر رهگذر بس است
خود شمع باش، راه بلا بی‌ثمر بس است

این چشم باز را که نیازی به شمع نیست
یک خضرِ هوشیار مرا روی سر بس است

گر شمع در محافلِ ما نیست غم مخور
یک آه و سوز و اشک روان در سحر بس است

از کاروان رفته تو حافظ، چه غم خوری؟
از شاهِ دشت و راغ، تو را یک نظر بس است

با عمرِ گل مجالِ سفر در زمین که نیست
عشاق را درون بدن یک سفر بس است

امکان بوسه بر لب معشوقِ مست نیست
گاهی به وقت شام ازو یک خبر بس است

مهدی فصیحی رامندی

 

در عکس زیر غزلی از حافظ شیرازی

غزل حافظ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۰۱ ، ۱۷:۱۷

این دلیری در عدو از نابجا خندیدن است
خنده بر سگ هم بر او دندان نمایش دادن است

گرچه دوری می‌کنی از آشنا یا ناشناس
لیک دانی، کار سگ دنبال انسان کردن است

شهر ما داروفروشی هست، مرهم زن ولی
نیمه جانم دیده پس در فکر زخمی کردن است

کنج خلوت لات شهرم کز نظر افتاده است
نوش دارو ساخته در فکر درمان کردن است

حرف رب، انسان و شیطان نزدِ هر دورو یکیست
گوش جان داده و سرگرمیِ او خندیدن است

اشک ما از لطف یزدان در سحرگاهان دمید
روی گریان در شما از جان بَصَل افشردن است

مهدی فصیحی رامندی

شعر مهدی فصیحی رامندی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۰۱ ، ۲۰:۴۵

بخت ما از کودکی بی‌سرپرستی بودن است
سرو صحرا، گرچه تنها، بهتر از خس بودن است

عیب من گیری که تنهایم ولی هم‌سُفرگی
با منی، در صبرِ چون ایوب‌ها آوردن است

وقت خوردن یا که نوشیدن سکوتی حاکم است
من سکوتم خاکیان، از خون دل‌ها خوردن است

بغض و حسرت، خون و غصه، آه و هر اندوه و غم
سفره‌ام رنگین و چایم داغ و جانم جوشن است

هیچ رَدّی در شب از پروانه‌ها یا شمع نیست
پشه‌ای بر تن بسی مشغول خون‌ها خوردن است

من که در وادیِ شیدایی نگفتم جز: به چشم
پس چرا گفتی صنم، تقدیر ما در رفتن است؟

بی‌وفایی از تو دور از انتظارم بود، لیک
رسم هر صاحبدلی تعمیر دل‌ها کردن است

گر کشش از سوی جانان تا به ما باشد، حمیم
خون ما جایزتر از هر شیر مادر در تن است

مهدی فصیحی رامندی

اشعار مهدی فصیحی رامندی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۰۱ ، ۱۸:۵۲

بالِ شب‌پرهای عاشق با وصالی پاک سوخت
بال و جان قربان آن روحی که چون بی‌باک سوخت

درد شیدا، صبر والا، عقل دانا لازم است
با شرابی بهر تسکین صدر هر ادراک سوخت

عشق خالص آدمی را از بدی‌ها پاک کرد
شعله درافتاد و گویی زور هر خاشاک سوخت

گه نمی‌دانی چه گویی، بغض داری در دعا
چون که با هر سوزِ عشقی، حلق در فتراک سوخت

پس درین جا سجده کن، حرفی نزن، خاموش باش
با دمی در سجده پیشانی ما در خاک سوخت

در نهان‌سازیِ شیداییِ خود عاجز شدم
((کز شرار شوخ چشمی یک جهان خاشاک سوخت))

محض درمانم طبیبم مرهمی در نسخه کاشت
کز گرانیش، امیدم؛ دانه‌ام در خاک سوخت

مهدی فصیحی رامندی

شعر مهدی فصیحی رامندی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۰۱ ، ۱۷:۰۹

بی‌خرد را مثل دانشمندها دیدن خطاست
کوه را هم‌سنگ مشتی سنگ‌پا گفتن خطاست

تکیه بر انسان جاهل، اتکا بر آتش است
گوش بر اندرز پیری بی‌خرد دادن خطاست

ربِّ انسان از چه موزون است با آسودگی؟
نفس خود را ربِ خود، در دین حق خواندن خطاست

رختِ دین را تام و کامل تن کند هر دین‌شناس
جمله یعنی دست‌چین در باغِ دین کردن خطاست

ارزیابی‌های مردم با خدا یکسان نبود
با ترازوهای ناقص داوری کردن خطاست

جز خدا از دل کسی آگاه و صاحب نقش نیست
جای رب خود را نشاندن، آبرو بردن خطاست

پیشوا با اختیارش بندگی‌ها می‌کند
امر جبری را گران دیدن، جزا دادن خطاست

چون که خود را شیعه‌ای از پیشوا دانی، بدان
آدمی معصوم را از خود جدا دیدن خطاست

از تو گیرد امتحانی را که هر معصوم داد
خویش را آسوده از هر ابتلا دیدن خطاست

پیشوا را شاخصت کن تا شبیه او شوی
اصل دین این است، عاصی آخرت رفتن خطاست

صبح و شب با یاد مهدی (عج) جان سپر کن، ای حمیم
صبح رستاخیز تنها محکمه رفتن خطاست

مهدی فصیحی رامندی

شعر فصیحی رامندی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۰۱ ، ۱۹:۲۶

توپ من در پای شیرین کودکان افتاده است
کار من سالیست، بد بر جاهلان افتاده است

تاجری با ظن آدم‌ها شناسی برده ساخت
چاه یوسف، پیش چندی ابلهان افتاده است

ادعا دارد که من را می‌شناسد ای حمیم؟
کار من بینی؟ به خود بیگانگان افتاده است

قدر گوهرهای باارزش نمی‌دانست کور
ساز من در گوش سنگین یا کران افتاده است

آن پری رویانِ خوش منظر پریشان‌اند، چون
آینه‌ها دست فاحش منظران افتاده است

فاتحان در مال روزی طالبم بودند، لیک
حال وضعم بین، به بازی با زنان افتاده است

دیده دنیا را چه باکی از مغیلان یا که مار
موجِ دریا زیر ما دریادلان افتاده است

مهدی فصیحی رامندی

اشعار مهدی فصیحی رامندی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۰۱ ، ۰۱:۰۷

از گروهِ فاتحان در حرص، بیرونیم ما
در فضای عشق، مغبون مثل مجنونیم ما

خضر ما وقتی که ما را در سرا بیمار دید
حکم جایز بر حرامش خواند، ممنونیم ما

خارِ تنهایی به خالق می‌کند نزدیک‌تر
((هر که می گرداند از ما روی، ممنونیم ما))

در زمانه‌ای که کلا، عشقِ مردم شد هوس
در وفاداری به لیلی مثل مجنونیم ما

سعی بیهوده برای آرزوها تا به کی؟
سکه را هر دم رها کردیم قارونیم ما

ما نه تنها بر گرفتاریِ خود غم‌ها خوریم
بارِ مردم را ببین بر دوش گردونیم ما

مهدی فصیحی رامندی


مغبون: فریب خورده

شعر مهدی فصیحی رامندی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۰۱ ، ۲۱:۴۴

ترک کردم مردمان را جان پناهی شد مرا
قلب خود را باز کردم خوابگاهی شد مرا

ای امان این مردمان بر خلوتم هم می‌روند
چاه یوسف، از خطر آرامگاهی شد مرا

قلبِ رب را محضِ رب با نامِ رب هی کوفتند
از جماعت سوی خمدان قبله‌گاهی شد مرا

گفت رومی: ((هر کسی از ظنِ خود شد یار من))
توبه از ناکرده‌ها، یا رب پناهی شد مرا

سر به تاوان می‌دهم افکارِ نادان را چرا؟
هر مکانی، هر زمانی توبه‌گاهی شد مرا

من چرا تاوانِ شهوت‌های دختر را دهم؟
از زلیخا سوی زندان شاهراهی شد مرا

آدمی نادان مرا ارزان به یک بازار بُرد
هر توکل بر خدایم تکیه‌گاهی شد مرا

باز حیرانم چه کس این بیت‌ها را باز گفت
ای حمیمم بین که هر مصرع کلاهی شد مرا

مهدی فصیحی رامندی

شعر مهدی فصیحی رامندی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۰۱ ، ۱۴:۴۱

ای خدا جانم، رسان دیدار آن خوش‌نام را
او که با خود می‌برد زخمی و هر گمنام را

((زخم پنهانی اگر بیرون دهد خوناب‌ها))
می‌برد از چشمِ خواب آلودگان آرام را

انجمن بر من رسد، بد زخم‌هایی می‌زند
ظاهرا از خون من سر می‌کشد هر جام را

بینِ مردم هیچ شخصی قصد درمانم نداشت
هر کسی منفور داند خلقِ سرخ اندام را

انجمن وقتی‌که زخمی در تنت بیند، مدام
با جراحت‌ها منقش می‌کند اندام را

از گروهی بر گروهی رفت آن جانباز ما
حال باید طی کند جانبازتر ایام را

انجمن از زخم وارد کرده دوری می‌کند
روی مقتولی، فراری داد خون‌آشام را

این جماعت زد، تو هم (عنصر) جراحت‌ها بزن
خون سرخم می‌کند گلگون نما اندام را

مهدی فصیحی رامندی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۰۱ ، ۰۱:۰۱