بخت ما از کودکی بیسرپرستی بودن است
سرو صحرا، گرچه تنها، بهتر از خس بودن است
عیب من گیری که تنهایم ولی همسُفرگی
با منی، در صبرِ چون ایوبها آوردن است
وقت خوردن یا که نوشیدن سکوتی حاکم است
من سکوتم خاکیان، از خون دلها خوردن است
بغض و حسرت، خون و غصه، آه و هر اندوه و غم
سفرهام رنگین و چایم داغ و جانم جوشن است
هیچ رَدّی در شب از پروانهها یا شمع نیست
پشهای بر تن بسی مشغول خونها خوردن است
من که در وادیِ شیدایی نگفتم جز: به چشم
پس چرا گفتی صنم، تقدیر ما در رفتن است؟
بیوفایی از تو دور از انتظارم بود، لیک
رسم هر صاحبدلی تعمیر دلها کردن است
گر کشش از سوی جانان تا به ما باشد، حمیم
خون ما جایزتر از هر شیر مادر در تن است
مهدی فصیحی رامندی