تا شوق وصل داری، بگذار حرصِ نان را
تا وقت کام داری، بیدار مان شبان را
گل سر به زیر گیرد، چون شمس پشت ابر است
از هجر ماه گیرم، بر زیر دیدگان را
تا پای در زمینی، کاری برای رب کن
بیهودگی نماید بس خُرد آجران را
خاموش بودنم از آرام بودنم نیست
شعلهی عشق سوزانَد نای تا زبان را
فرمانِ خامُشی سالک را پناهگاه است
بر دار کرد نطقی، منصورِ شایگان را
مابین شام و روزم اصلا تفاوتی نیست
دلبر ربود هم دل هم خوابِ میزبان را
با جغد شامگاهان آواز عشق خوانم
زیرا که جغد داند آداب عاشقان را
سیراب من نگردم هنگام آب نوشی
از بس که او بیارد در چشم تشنگان را
حاجت بزرگ گردد، آزمون سخت گردد
باید دهی سلامی ایوب مهربان را
مهدی فصیحی رامندی